در مکتب انتظار تو اموختم که هرگز زمين را در حصار امروز و ديروز زنداني
نبينم.
در مکتب انتظار تو اموختم که ار ميان دايره هاي متصل به هم حلقه هاي .
امروز و فردا را در ان روزها ببينم.اين بوي انتظار توست که از نفسم بر مي
ايد.
ضربان قلب من نام تو را امروز گرم تر از هميشه مي خواند .در مکتب انتظار
تو اموختم که گل عاطفه را بايد با اب ديده همچنان سيراب نگه داشت انتظار .
تو غزلي است که تپش قلب نگرانم شاه بيت اوست.
در مکتب انتظار تو تلالو رنگين کمان چشمانم را بارها و بارها مشاهده کرده .
ام. در مکتب انتظار تو صبر و تحمل را به معناي واقعيش اموخته ام.
اين انتظار توست که قلبم را مي لرزاند و اشکم را فرو مي چکاند و همواره .
به من درس زندگي مي دهد. اري انتظار توست!